معرفی برای ازدواج در سرپل
نزدیکهایِ ظهر بود و بین جمعی از خانمها نشسته بودم. هرکدام سوالی از زندگیم میپرسیدند. به خیالشان، من ازدواج کردهام و همسرم در بین آقایان گروه است. وقتی گفتم: هنوز مجرد هستم، دهانشان از تعجب باز ماند! هرکدام حرفی میزدند. صحبت یکی از آنها برایم خیلی خندهدار و جالب بود، رویش را به سمتم گرداند و گفت:
“حیف نیست دختر به این خوبی و زیبایی هنوز ازدواج نکردی؟! اگر روزهایِ اولِ زلزله به اینجا میآمدی، طلبه و پسر مذهبی زیاد بود و هر طرف سر میچرخاندی در حالِ کمک بودند، میتوانستی یکیشان را برایِ خودت انتخاب کنی!”
از حرفش با صدایِ بلند خندهام گرفت و گفتم:
“خالهجان بعد چطوری در آن موقعیتِ حساس و وحشتناک من به دنبال همسر میبودم؟! آن روزها سرپل قیامت بود، چشمها همه گریان و چهرهها همه نگران و اندوهناک بودند”
لبخندی زد و گفت:
“دخترم خودم واسطه میشدم و معرفیت میکردم!!”
به این همه خوب بودنشان لبخند میزدم و برایِ شنیدنِ حرفهایِ شیرینشان سراپا گوش شده بودم.
از همسرداری حرف به میان آمد و آنقدر با آبوتاب از وظیفه زن نسبت به همسر صحبت میکردند، که انگشت به دهان مانده بودم!
میدانستم از عزیزانِ اهلِ سنت هستند ولی خودشان انکار میکردند و میگفتند: شیعه هستند! سنی بودنشان را از کارهایی که انجام میدادند، متوجه شده بودم! با این حال برایم مهم صحبت کردن با آنها بود و مذهبشان زیاد اهمیت نداشت و سعی میکردم در آخر جلسه و صحبت، از ائمه “علیهمالسلام” و لو با جاری کردن نامشان بر زبان، حرفی زده باشم!
بارها در فضایِ مجازی دیدهام، عدهای بیبصیرت، با حرفهایِ نسنجیده دست به اختلافپراکنی بین شیعه و سنی میزنند و وحدت مسلمانان را به نفع دشمن از بین میبرند. اما من گوش به فرمانِ رهبرم هستم که همیشه تأکید میکنند زمانی که بین برادران و خواهران اهل سنت هستید، سعی کنید از عواملی که باعث تفرقه میشود، پرهیز و وحدت را حفظ کنید.